بلاغ

بلاغ

طعم زندگی به روایت سیب حوا
بلاغ

بلاغ

طعم زندگی به روایت سیب حوا

ارشاد به ضرب زور و کتک!

زمستان 1363 تهران
اولین روزهای دی ماه زمستان سرد و برفی سال 1363 بود که متاسفانه مجبور شدم از جبهه دل بکنم. یعنی یکی از تلخ ترین ایام و بدترین تصمیمی بود که در طی زندگی، به خصوص در دوران جنگ گرفتم. نمی دانم چی شد که درخواست کردم بروم به "گشت امر به معروف و نهی از منکر".
چند وقتی بود که این گشت در سطح شهر تهران راه افتاده بود. یک ماشین نیسان پاترول سفید رنگ که 4 سرنشین مرد مسلح به مسلسل "ام.پی.5" در آن می نشستند و 4 سرنشین زن که در پیکانی سفید رنگ پشت سر آنان در شهر می چرخیدند و به ارشاد و هدایت مردم و بیشتر زنان، می پرداختند. مثلا اگر دختری موهایش بیرون بود، خواهران جلو می رفتند و به او تذکر می دادند. این که او با گذشتن از مقابل ما، دوباره به همان وضع درمی آمد، به ما ربطی نداشت! مهم این بود که جلوی ما آرایش نداشته و موهایش بیرون نباشد!
بعضی ها که از این گشت دل خوشی نداشتند، آن را به نام "گشت نکیر ومنکر" معرفی می کردند. بین خودمان هم نام گشت را خلاصه کرده و می گفتیم "گشت منکرات".
همان اول که با فرمانده عملیات روبه رو شدم، چهره اش بر دلم نشست. مرد درشت اندامی بود با کله ای نسبتا بی مو، ریشی مشکی و بلند. جالب تر از همه این بود که بر بالای آرم مخملی کمیته که بر جیب سمت چپ لباس سبزش داشت، مدالیوم آبی خوش رنگ آرم سپاه پاسداران را نصب کرده بود. آن طور که بچه ها و خودش بعدا گفتند، بسیاری از مسئولین کمیته به او گیر داده بودند که آرم سپاه را از لباسش بردارد، ولی محکم روی حرفش ایستاده بود و آن را برنمی داشت و می گفت:
- من کمیته ای هستم، درست؛ ولی سپاه عشق منه و به هیچ وجه این آرم را از روی قلبم برنمی دارم.

هر روز صبح که بسم الله می گفتیم و از زیر قرآن رد می شدیم تا برویم گشت، حاج جواد توصیه هایی می کرد. البته طی مدتی که آن جا بودم، توصیه های او برایم تکراری شده بود که یک بار همین را به خودش گفتم و جواب جالبی گرفتم!
برادر عزیز جواد حاج خداکرم به همه نیروها توصیه می کرد:
- به هیچ وجه من الوجوه با مردم، با روی اخمو و تند برخورد نکنید. نسبت به همه ولو با زننده ترین قیافه و ظاهر، احترام و ادب داشته باشید. اصلا و اصلا با کسی درگیر نشید. قرار هم نیست چنین چیزی پیش بیاد. مگه ما جنگ داریم؟ وظیفه ما فقط امر به معروف و نهی از منکره و بس. برخورد و مقابله و کارهای دیگه، وظیفه قوه قضائیه است. پس خوب حواستون باشه خدایی ناکرده دست روی کسی بلند نکنید که حق الناسه.

وقتی گفتم: 
- حاجی جون، شما هر روز داری اینارو می گی، خب بچه ها متوجه شدن و توی مخشون رفته ...
خندید، بر شانه ام زد و گفت: 
- عزیز من، مگه وظیفه ما امر به معروف و نهی از منکر نیست؟ خب اول باید از خودمون شروع کنیم. مگه ما هر روز توی تلویزیون و مطبوعات، معروف و منکر رو هزاران بار برای مردم تذکر نمی دیم؟ پس چرا شما هر روز راه می افتید توی خیابون، جلوی مردم رو می گیرید و مشکلات ظاهری و اخلاقی اونارو بهشون تذکر می دید؟ منم وظیفه ام اینه که هر روز به شما تذکر بدم و یادآوری کنم که یه وقت خدایی ناکرده، وظیفه شرعی یادتون نره و دست روی مردم بلند نکنید. چون با زدن و بگیر و ببند، نمی شه امر به معروف و نهی از منکر کرد.
راست می گفت. اون قدر روی اخلاق و برخورد خوب و زیبا با مردم تاکید داشت، که بین نیروها و به خصوص خواهرها که وظیفه شون حساس تر بود و مستقیم با زن ها و دخترها برخورد می کردند، چندتایی زبان انگلیسی بلد بودند و یکی دوبار هم پیش اومد که با مسافرین خارجی رو در رو شدند که آنها کلی از اخلاق قشنگ اینها خوش شون اومده بود.

"جواد حاج خداکرم" متولد 11 اذر 1334 در تهران، فرمانده عملیات منکرات، بعدها فرمانده ناحیه انتظامی قم شد و سرانجام روز 25 آبان 1376 درحالی که فرماندهی ناحیه انتظامی سیستان و بلوچستان را برعهده داشت، مظلومانه به دست اشرار، در زابل به شهادت رسید.

شهریور 1385
مدینه النبی – قبرستان بقیع

از صبح زود، چند تایی مرد بدعنق سبیل تراشیده ولی ریش بلند وهابی، که چفیه قرمز (درست مثل بعثی های عراقی در زمان جنگ) روی سرشون انداخته بودند، روی لبه های سنگی قبرستان بقیع و به خصوص مزار غریب و مظلوم ائمه معصومین (ع) ، و آن جا که گفته می شد مزار بی بی دوعالم فاطمه زهرا (س) است، می ایستادند. خدانیاورد اگر زائری چه ایرانی و چه غیرایرانی، نسبت به مزار ائمه اظهار ادب و احترام می کرد؛ کافی بود دست بر سینه بگذارد و کمی خم شود و زیر لب ذکری بگوید. آنها که اکثرا افغانی و یا تاجیک بودند و کاملا فارسی حرف می زدند، با پرخاش و حرف های زننده و تند، به مقابله برمی خاستند. اگر کتاب کوچک دعا دستش بود که دیگر واویلا داشت. 
از همان جا اشاره می کرد و چند پلیس یغور باتوم به دست، می ریختند سر زائر بیچاره و کشان کشان او را به مکانی در زیر محوطه قبرستان بقیع می بردند. مکانی با راهرویی دراز که بر سر در آن تابلویی با مضمون "اداره امر به معروف و نهی از منکر" نصب شده بود. و صد البته صدوهشتاد درجه با اداره امر به معروف و نهی از منکر ما فاصله داشت!
یک روحانی وهابی تندرو می آمد و همان جا برای خودش حکم صادر می کرد. اول با باتوم به جان زائر می افتادند و بعد از این که به ضرب و زور کتک خوب ارشادش کردند، چند تایی کتاب از دروس وهابی در رد عقاید شیعه - که توسط همان اداره اداره امر به معروف و نهی از منکر به فارسی چاپ شده بود - به فرد مضروب می دادند و با لگد از اداره می انداختند بیرون. پلیس ها که در خدمت روحانیون وهابی تندرو بودند،  ضمن اظهار خوشنودی از انجام وظیفه شرعی و دینی مثلا امر به معروف و نهی از منکر خود، سیگاری چاق کرده، قهوه ای عربی نوش جان می کردند و منتظر نفر بعدی می نشستند تا ارشادش کنند!

اردیهبشت 1391
تهران خودمان

وقتی به سخنان امام و آقا نگاه می کنم، می بینم یک جا ندارند که ملت ایران را بد بدانند و یا آنها را به دسته، قوم، طایفه، بخش و گروه تقسیم کرده و حساب یکی را از دیگری جدا کنند. امام که همواره مردم ایران را ملت خوبی می دانست که زمان امام حسین (ع) هم وجود نداشتند. آقا هم همیشه بر خوبی ملت تاکید دارد و صدالبته منظور ایشان از ملت، نه فقط من و توی حزب اللهی دوآتشه جبهه رفته نماز جمعه برو است و بس!
هفتادو پنج میلیون جمعیت با ادیان، اقوام و طوایف مختلف و مهم تر از آن، با اعتقادات و نگرش های خاص، همین ملت ایران را تشکسل می دهند که آقا این همه از خوبی آنان تعریف می کند. خود ما هم پز روشن بینی و بصیرت همین ملت را در برابر ملت هایی که در برابر ظلم دیکتاتورهایی چون صدام، بن علی، آل سعود، آل خلیفه و مبارک سر خم می کردند و ظلم را تحمل می کردند، می دهیم.

آقا، هیچ وقت در کلامش ملت ایران را به حزب اللهی و غیر حزب اللهی تقسیم نکرده است. وقتی ایشان ملت را به شرکت در انتخابات توصیه می کنند، نتیجه اش را در صحنه های حماسی انتخابات گذشته مجلس دیدیم. تازه آن حداقلی که صدا و سیما قادر به پخش آن بود!
در راهپیمایی های روز قدس و 22 بهمن، و از آنها مهم تر روز حماسه عظیم 9 دی 1388 همگان به چشم دیدند که همین ملت عظیم، علیرغم تفاوت های نگرشی و به خصوص ظاهری! چگونه در کنار هم و دوشادش یکدیگر، در دفاع از ولایت و نظام جمهوری اسلامی به صحنه آمدند. چه بسا همان دختران جوان که امروز در کوچه و خیابان به کمین شان می نشینیم تا یقه شان را به خاطر چندتار موی بیرون افتاده بگیریم، همان روز 9 دی غیرتمندانه در خیابان انقلاب آمدند و فریاد دفاع از ولایت سر دادند، خیلی بیشتر از امثال ما غیرت به خرج دادند. چون آنها که دوربین های عکاسان و فیلمبرداران با تعجب فراوان شکارشان می کرد، خود به خوبی واقف بودند که حضورشان در این جمع، باعث خواهد شد تا مورد طعن و تمسخر عده ای قرار بگیرند؛ ولی همه اینها را به جان خریدند و پای دفاع از ولایت در برابر کسانی که دیروز ریش شان از ما بلندتر بود و ادعایشان گوش فلک را کر می کرد، و چه بسا القاب دکتر، مهندس، سردار و شهردار هم از انقلاب به غنیمت برده بودند، ایستادند.
آن روز، همه ما احساس غرور کردیم که همینان بصیرت یافته و حق را از ناحق تشخیص داده اند، و امیدوار شدیم که به همین بهانه، بیشتر با حقایق دین آشنا شوند و انشالله در آینده شاهد تصاویر مثبت، دل چسب، و زیباتری از همینان باشیم.

9 دی گذشت. انتخابات مجلس هم با آن همه تصاویری که سیما از حضور همانان و سخنان حماسی اکثرشان پخش کرد، گذشت. سخنانی که بسیاری از غنیمت خواران انقلاب که کفتارصفتانه از ثمرات انقلاب و خون شهدا خوردند و امروز دختر و پسر نازنازی شان سارا و دارای بابا جون، فرنگ را بر ایران ترجیح داده و در آغوش غرب می زیند. نه گفتند و نه دیگر توان بر زبان آوردن دارند! آن بچه ها، به خیال خام بابای خویش، رفتند تا درس بخوانند و دکتر مهندس شوند و روزی به درد این ملت بخورند! زهی خیال باطل. کدام آقازاده فرنگ چپیده را دیده اید که هدف و نیتش خدمت به ملت باشد؟ البته تجارت، بیزینس و حقوق ماهی 14 میلیون تومان در آکسفورد، جای خود دارد!

اصلا می دونید چیه؟ می خوایین بگین این جوگیر شده و از این حرفا، عیبی نداره. 
برای من تک تک ملت ایران، مسلمان و غیرمسلمان، حزب اللهی و غیر حزب اللهی، بی حجاب و باحجاب، سوسول و غیرسوسول، که شرافتمندانه زندگی خود را در همین آب و خاک می کنند و به دیگران خدمت می کنند، شرف دارند به حضراتی که با تکیه بر سابقه زندا ن قبل از انقلاب خویش و چهار تا مثلا خدمت بعد از انقلاب، دیگر ایران را جای خوبی بر ای زندگی تشخیص نداده و بچه های شان را فرستاده اند آن ور آب، و برخی نیز خود مفتخرانه تابعیت دوگانه انگلیس اخذ کرده اند!

راستی اگر بنا بر نهی از منکر باشد، این که برخی مسئولین مملکتی و چه بسا در پست های مهم و حتی کاندیدای ریاست جمهوری، در مقاطعی تابعیت دولت فخیمه بریطانیای کبیر! را دارند، مهم تر است یا تار موی بیرون از حجاب دخترک جوانی که تا امروز همین سیمای ضرغامی خودمان، نه تنها هیچ از دین برایش نگفته، که جدیدترین شیوه های رابطه محرم و نامحرم، آرایش، عمل بینی و گونه و .... را ترویج کرده است.

همه داستان از خیلی وقت پیش شروع شد. از وقتی که در خیابان شاهد برخوردهایی به نام نهی از منکر با جوان ها بودم. در نمایشگاه کتاب تهران که بزرگ ترین تحول فرهنگی کشور محسوب می شود، متاسفانه شاهد حضور انبوه و فشرده گشت های مختلف به عنوان و بهانه "ارشاد" بودم. و از همه بدتر، تصویر دخترکی که بر زمین انداخته شده و ... حتی دلم نیامد – بله شما بگید جرات نکردم – عکس او را بگذارم که مظلومانه بر زمین انداخته شده بود.

با دیدن آن عکس، رگ غیرتم بدجوری تکان خورد و احساس بی غیرتی کردم. یک آن با خودم گفتم: 
- آن روز که برای دفاع از اسلام، انقلاب و ملت ایران به جبهه رفتیم، شهید دادیم و تیر و ترکش خوردیم، مسلمان و مسیحی، یهودی و زرتشتی، شیعه و سنی و بی حجاب و باحجاب، تعیین نکردیم! همه را به یک چشم، هموطن و ناموس خویش دانستیم و در راه دفاع از آنها جان خویش بر کف گرفتیم.

تا این که دیروز شنیدم در ایستگاه متروی سرسبز تهران، دختر جوانی را به دلیل حجاب نادرستش، گرفته اند. مثل همیشه هم، با عزیزم، جونم و دختر گلم، طرف را تا خودروی ون ارشاد کشانده و در مقابل چشمان متعجب و عصبانی همین ملت ایران، بر سرش ریخته و جلوی دیدگان همه، به باد کتک گرفته اند که چرا به زبان خوش ماموران سوار نشده است؟!

از فرمانده محترم نیروی انتظامی این سوالات دارم:
- آیا در هر کدام از گشت های امر به معروف و نهی از منکر، مقام قضایی حضور دارد و به لحظه و آن، افراد را محاکمه کرده و حکم صادر می کند؟
- آیا ماموران امر به معروف و نهی از منکر، حکم قضایی برای اجرای حدود شرعی دارند؟ 
- و به راستی، کتک زدن دختری جوان توسط دو مامور چادری، جزو حدود شرعی محسوب می شود؟

سردار!
واقعا فکر می کنی با این عمل چه در مقابل دیدگان مردم - که معتقدم به عمد صورت می گیرد - و چه در بسا در خفا، چند درصد مردم جذب اسلام شده و سر بر احکام دین می سپرند؟
اگر با گوش جان بشنوی، مطمئنا لعن و نفرین های شاهدین و اهانت شان به نظام را خواهی شنید.
واقعا اگر ما نخواهیم کسی این گونه دیگران را به اسلام ارشاد کند، باید چه کنیم؟

حاج خداکرم کجایی؟!
می دونم داری از اون بالا بالاها بر بی غیرتی من می خندی! بخند که دنیا داره بهمون می خنده.
منتشر شده در مجله پنجره شماره 137 شنبه 20 خرداد 1391 صفحه 13

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد