پ ن :
یه روزنامه ی اردنی خبر زده که آمریکا چهار شنبه به ایران حمله میکنه، اینا هم کامنتهای زیر اون تو یه سایت فارسی!
* ما 4شنبه امتحان داریم لطفا بندازین جمعه
* من چهارشمبه چک دارم !
* منم چهارشنبه امتحان دارم . موندم چیکار کنم . برم جنگ نَرَم جنگ...
... * پس چرا ساعت شو نگفته؟! شاید ما خونه نباشیم...
* حالا من چی بپوشم؟!
* ما شماره ماشین مون فرده، فک نکنم بتونیم تــو این حماسه آفرینی حضور بهم برسونیم!
* میشه بهش بگین موقع برگشت منو به عنوان غنیمت ببرن آمریکا
* سه شنبه حمله کنن تا چهارشنبه تمومش کنن که پنج شنبه جعمه بریم دَدَر!!
* شام هم میدن؟
* ایول ، بالاخره یه بهونه جور شد من پنجشنبه نرم عروسی. از جنگ برگشتم خستم ! تازه اگه اسیر نشم و برگردم
* بگو سر راه نون بگیره...
* ای بابا حالا نمیشه جمعه عصر باشه آخه عصرای جمعه خیلی دلگیره آقا ما از مسئولین خواهشمندیم جمعه حول و حوش ساعت ۳-۴ حمله کنن بعد از ناهار
عکس های کاترین
برای مشاهده عکسها در اندازه واقعی اندکی روی آنها مکث نمایید و برای ذخیره آنها بر رویشان کلیک کنید.
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
برای مشاهده عکس ها در اندازه واقعی اندکی روی آنها مکث نمایید و برای ذخیره آنها بر رویشان کلیک کنید.
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
اولین عکسایی که تو ویلاگ گذاشتم، عکسای دختری بود که اسمش رو نازنین بهار گذاشتم. چون اونوقت من و همسرم فکر می کردیم بچمون دختر میشه و اسمش رو نازنین بهار میذاریم. اما خدا یه پسر قند عسل بهمون داد که تا سه ماه دیگه بدنیا میاد.
حالا بعد از مدتها سری دیگه ای از عکسای نازنین بهار رو براتون میذارم البته با سروشکل جدید که امیدوارم خوشتون بیاد. برای دیدن سری اول عکسای نازنین بهار اینجا را کلیک کنید.
برای مشاهده عکس ها در اندازه واقعی اندکی روی آنها مکث نمایید و برای ذخیره آنها بر رویشان کلیک کنید.
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
در این مطلب مجموعه عکس های گابریله را براتون آماده کردم.
برای مشاهده عکس ها در اندازه واقعی اندکی روی آنها مکث نمایید و برای ذخیره آنها بر رویشان کلیک کنید.
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
در این مطلب عکس هایی بسیار زیبایی را از یکی از عکاسان مشهور جهان براتون گذاشتم. امیدوارم خوشتون بیاد.
برای مشاهده عکس ها در اندازه واقعی اندکی روی آنها مکث نمایید و برای ذخیره آنها بر رویشان کلیک کنید.
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
امروز یه هدیه فوق العاده براتون آماده کردم. سری اول عکس های آلیس خانم ناز و دوست داشتنی. امیدوارم خوشتون بیاد. بازم بیاین پیشم.
برای مشاهده عکس ها در اندازه واقعی اندکی روی آنها مکث نمایید و برای ذخیره آنها بر رویشان کلیک کنید.
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
شیر به اهو حمله کرده و شکمش را پاره کرده است
شیر بچه ای در شکم آهو دیده و آنرا در می آورد
شیر آن نوزاد نحیف را در اورده است
شیر بر زمین افتاده و حرکتی نمی کند، عکاس بعد از مدتی به او نزدیک شده و می بیند دق کرده و مرده است
شما این تصویر و حرکت این حیوان را که خوی او درندگی است را در کنار کارهای آمریکایی ها در افغانستان و
صهیونیست ها در غزه و فلسطین قرار دهید
ب
برای مشاهده عکسها در اندازه واقعی اندکی روی آنها مکث نمایید و برای ذخیره آنها بر رویشان کلیک کنید.
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
سلام به همه دوستای عزیز و نازنینم. تقریبا نصف سال با هم بودیم و شما من و ما رو تحمل کردین. امیدوارم که سال نو رو با شادکامی آغاز کنین و نوروز خوبی رو پیش رو داشته باشین. فعلا هدیه پیشاپیش من به مناسبت عید مجموعه عکس های آماندا کوچولوئه. اگه فرصت بشه با هدیه مفصل تری خدمتتون میرسم.
برای مشاهده عکس ها در اندازه واقعی اندکی روی آنها مکث نمایید و برای ذخیره آنها بر رویشان کلیک کنید.
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
«ریک استیو» یکی از مستندسازان معروف امریکا است که سفرهای متعددی به کشورهای مختلف جهان داشته و مستندهای زیادی در این زمینه تهیه کرده است. استیو در این زمینه کتابهایی را هم منتشر کرده است که با استقبال گسترده افکار عمومی در ایالات متحده روبرو شده است.
به گزارش رجانیوز، ریک استیو بهار سال ۱۳۸۷ هم به ایران آمد و یک گردش ۱۲ روزه در ایران داشت و در طی این سفر، مستندی ساخت که با استقبال مردم امریکا مواجه شد و صفحهای که او برای دریافت و انعکاس نظرات بینندگان درنظر گرفته بود، مملو از نظرات مثبت و ابراز امیدواری برای سفر به ایران شد.
برای دانلود فایل اینجا کلیک کنید.
بسیاری از این مخاطبین از استیو به خاطر ارائه یک تصویر واقعی و رنگی از ایران تشکر کردند؛ تصویری که رسانههای یکجانبهنگر و دولتی امریکا سالهاست مانع دیده شدن آن شدهاند. تأثیرگذاری این فیلم تا جایی بود که یکی از مخاطبان امریکایی درباره آن نوشت: «فیلم را دو بار دیدم و کلی گریه کردم که چرا باید در کشوری زندگی کنم که رسانهها و دولتش موجب میشوند مردم از کشور زیبا با مردمانی دوست داشتنی مثل ایران غافل باشند.»
استیو خاطرات دستنویس خود از این سفر را هم در اینترنت منتشر کرده که آن هم با استقبال خوبی روبرو شده است. رجانیوز به منظور آگاهی مخاطبان فارسیزبان از محتوای این مستند پربیننده و محبوب، اقدام به انتشار سلسلهوار خاطرات این مستندساز امریکایی میکند که بخش دوم این سفرنامه جذاب، شیرین را در ادامه میخوانید:
تهران؛ پسته بهشتی در ارتفاع
راستش را بخواهید تا زمانی که این سفر قطعی شود و وارد آن شوم، نسبت به آن تردید داشتم اما بالاخره چشم باز کردم و خودم را در خیابانهای تهران دیدم. همه چیزهایی را که شنیده بودم، با دیدنیهایم مقایسه کردم؛ از سپاه پاسداران تا بزرگراههای چهاربانده، یادوارههای مرگ بر امریکا، استقبال گرم و صمیمی و همراه با لبخند مردم... ایران واقعا یک مجموعه هیجانبرانگیز و البته متناقض است.
تهران یک پایتخت جوان، پرشور، پر از انرژی و شلوغ است و در واقع قلب نوین ایران. کلانشهری غبارآلود با حدود 14 میلیون نفر جمعیت که در حال رفت و آمد هستند و از آپارتمانهای بلند مملو است و حصاری از کوههای زیبا اطراف آن را در بر گرفته است. من بر روی بالکن طبقه 15 هتل زیبا و مدرنی که ساکن آن هستم، قدم میزنم و از دیدن و شنیدن این شهر درخشان در گرگ و میش صبح لذت میبرم. برف تازهای هم که بر روی نوک قله دماوند در شمال تهران نشسته، منظرهای جذاب و شیک ایجاد کرده است.
ماشینها بدون توجه به قوانین رانندگی حرکت میکنند و در کمال تعجب هیچ مشکل و تصادفی هم پیش نمیآید! هتل این روزها به خاطر برگزاری کنفرانس ملل اسلامی شلوغ و در هیاهو است؛ کشورهایی که پرچم آنها بر سر در هتل نصب شده است. البته اثری از خطهای قرمز و ستاره نیست و این یعنی خبری از پرچم ایالات متحده آمریکا نیست. من کلا به جز در یک نماد انقلابی علیه استعمار، اثر دیگری از پرچم آمریکا در تهران ندیدم.
در هنگام ورود به هتل یک دستگاه "ایکس ری" گذاشته شده و هر کس که قصد ورود به هتل را دارد، باید وسایل خود را از درون دستگاه عبور دهد. خیلی جالب است که ایرانی که ما تصور میکنیم باید از خودمان در برابر آن حفاظت کنیم، دقیقا از تکنولوژی روز برای مقابله با تروریستها استفاده میکند.
من در اتاقم قدم میزنم و در حالی که یک لیوان آب انار استثنایی مینوشم و لبهایم را به خاطر طعم ترش عالی آن میمکم، یک مشت پسته اصل ایران از روی میز برمیدارم و در دهان میریزم و به بهشت میروم... تلویزیون را روشن میکنم. بیبیسی، سیانان و شبکههای زیادی در داخل ایران که مشغول پخش اذان هستند. یک شبکه هم مستندی زیبا از طبیعت بکر و ناب ایران نشان میدهد؛ آبشاری که از ارتفاع بالا فرو میریزد و با صدایی بلند به صخرهها برخورد میکند. یک شبکه هم به طور مستقیم، کعبه قبله مسلمانان را نشان میدهد.
ایران، مدارک همکارانم را بررسی و تایید کرد. امروز به دفتر وزارت امور خارجه رفتیم تا کارت خبرنگاری خودمان را تحویل بگیریم. یک خانم موجه و با وقار که پوشش کامل و آراستهای داشت، عکسهای ما را تطبیق داد و با ظرافت خاصی تلفظ اسامی ما را پرسید تا آنها را به فارسی ترجمه کند و بنویسد. آژانس مسافرتی که تحت نظارت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ایران است، یک راهنما را با ما همراه میکند که در نظر من یک مامور دولتی است. "سید" هر جا که دوربین ما باشد، هست؛ حتی زمانی که فیلمبردار من وسط ترافیک ماشین و جمعیت در حال تصویربرداری بود و حتی وقتی پشت موتورسیکلت سوار بود.
جالب است که دو خود شیفته اساسی (یعنی من و سید) در طول سفر بسیار با هم دوست شدیم و خاطره تاریخی هم از سوختن زیر آفتاب پرسپولیس (تخت جمشید) داریم. از حق نگذریم، سید واقعا در چند مرحله اساسی به کمک ما آمد. هر زمان که ما میخواستیم از یک مکان مذهبی یا با اهمیت تاریخی تصویربرداری کنیم، یک مامور حفاظتی پیش ما میآمد و درخواست مجوز میکرد. سید هم با زبان شیرین فارسی هدف ما و اینکه کی هستیم و به چه منظور به ایران آمدهایم. قوانین ایران تا اندازهای با هم تداخل دارند و این مساله ممکن بود کار ما را با مشکل روبرو کند که سید همیشه راهحلی در آستینش داشت و کار ما را راه میانداخت.
خیلی از خوانندگان وبلاگم قبل از سفر به ایران هشدار داده بودند که دسترسی من برای فیلمبرداری بسیار محدود خواهد بود و منحصر به تصاویر طبیعی زیبا از این کشور است اما آنچه در واقعیت بود، من واقعا دسترسی محدودی نداشتم و آزادی خیلی خوبی برای کار من در جریان بود. سید که همراهم بود، هیچوقت من را از فیلمبرداری از مکان خاصی بازنداشت و حتی زمانی که جایی از من میخواست تا دوربینم را خاموش کنم، من واقعا میفهمیدم که صلاح و خیر من را میخواهد. مثلاً فیلمبرداری از بانکها بهدلیل امنیتی و از زنان به دلیل عفت و حجاب آنان مشکل بود، اما بهطور مستقیم دولت ایران هیچ ایرادی بر فیلمبرداری من نگرفت و من آزاد بودم از همه چیز که مورد نیازم بود، فیلمبرداری کنم.
ما همچنین کاملاً آزاد بودیم که با مردم در خیابان حرف بزنیم و فیلمبرداری کنیم. قبلا تصور میکردم همان حسی که در اتحاد جماهیر شوروی داشتم و همه مردم بهطور جدی از سوی دولت برای حرفهایشان کنترل میشوند، خواهم داشت اما اصلا اینگونه نبود. من خیلی راحت در خیابانها گشت میزدم و هر سوالی که دوست داشتم از مردم میپرسیدم و با آنها شوخی میکردم و میخندیم و آزادانه تصویربرداری میکردم.
مردم ایران خیلی خوشرو و خنده رو هستند و وقتی میفهمیدند که از کجا آمدهام، این خنده بازتر میشد. من واقعا تجربه سفر به چنین جایی را نداشتم که تا این حد بتوانم با مردمش ارتباط دوستانه برقرار کنم. مردم عادی تنها میخندند و از اینکه زبان من را نمیفهمند، گیج میشوند اما جوانهای تحصل کرده، تسلط خوبی به انگلیسی دارند و با من صحبت میکنند. مردم عادی هم بسیار خونگرم هستند؛ بسیار دلپذیر، خندان و البته بسیار مودب و باشخصیت.
از نظر اقتصادی، مردم ایران مانند جامعه آمریکا نیستند که همه چیز را در کار سخت و درآمد بیشتر بدانند. درآمد متوسط مردم در سال بین 5 تا 15 هزار دلار در سال است، با این تفاوت که تقریبا مالیاتی پرداخت نمیکنند و دولت بودجه اداری خود را از فروش نفت بهدست میآورد. به همین دلیل بهرهوری در ایران بسیار پایین است و انرژی به دلیل ارزان قیمت بودن، به طور فزایندهای از سوی مردم به هدر میرود...
در این مطلب عکس هایی بسیار زیبایی را از هواپیماها براتون گذاشتم.
در مورد آلبوم موسیقی باید بگم که اگه دکمه پخش مربوط به هر قطعه کار نکنه احتمالا مشکل از خود سرور پرشین گیگ هستش. برای شنیدن همین موسیقی ها می توانید از بخش امکانات وبلاگ استفاده کنید و با دکمه های prev و next به موسیقی دلخواه خود گوش کنید.
برای مشاهده عکس ها در اندازه واقعی اندکی روی آنها مکث نمایید و برای ذخیره آنها بر رویشان کلیک کنید.
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
در مطلب عکس های والنسیا خانم رو براتون گذاشتم. در مورد آلبوم موسیقی باید بگم که اگه دکمه پخش مربوط به هر قطعه کار نکنه احتمالا مشکل از خود سرور پرشین گیگ هستش. برای شنیدن همین موسیقی ها می توانید از بخش امکانات وبلاگ استفاده کنید و با دکمه های prev و next به موسیقی دلخواه خود گوش کنید.
برای مشاهده عکس ها در اندازه واقعی اندکی روی آنها مکث نمایید و برای ذخیره آنها بر رویشان کلیک کنید.
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
در مطلب عکس های یه دختر ناز به اسم سوفیا رو براتون گذاشتم. امیدوارم خوشتون بیاد. بازم ازتون میخوام هوای بچه ها رو داشته باشین و سعی کنین دنیای زیبایی رو براشون فراهم کنین.
برای مشاهده عکس ها در اندازه واقعی اندکی روی آنها مکث نمایید و برای ذخیره آنها بر رویشان کلیک کنید.
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
در این مطلب سری دوم عکس های آیسان کوچولو را برایتان آماده کرده ام. برای مشاهده سری اول عکس های آیسان کوچولو می توانید اینجا را کلیک کنید.
برای مشاهده عکس ها در اندازه واقعی اندکی روی آنها مکث نمایید و برای ذخیره آنها بر رویشان کلیک کنید.
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
در سومین روز از اردوی آموزشی تشکیلاتی جهاد اکبر،دانشجویان عضو اتحادیه انجمن های اسلامی دانشجویان مستقل میزبان خانم شهره پیرانی (همسر شهید رضایی نژاد) و آرمیتا رضایی نژاد بودند.
به گزارش خبرنامه دانشجویان ایران؛ متن زیر حاشیهنگاری محسن اقبالدوست دانشجوی حقوق دانشگاه قم از حضور همسر و فرزند شهید داریوش رضایینژاد در جمع دانشجویان است.
نویسنده این مطلب به تحریریه "خبرنامه دانشجویان ایران" اصرار داشت تا این مطلب با عنوان "دنیای رنگی آرمیتا" منتشر شود:
می ترسیدم! نه اینکه از اجرا بترسم! تا حالا با خانواده شهید صحبت نکرده بودم و نمی دانستم چه بگویم! اگر کلی هم حرف را در دهانت مزه مزه کنی باز وقتی که حرف را زدی نمی دانی که دل دختر شهید را سوزاندی یا نه! شما جای من بودی چه می کردید؟ به بچه ها می گفتم کاش می شد کسِ دیگری را برای اجرای برنامه بیاورند. گفتم خانم باشد بهتر است! بچه ها مخالفت کردند. نمی دانم این آقای بهداد پور را چه کسی سر راه گذاشت! می گفتند که دانشجوی دانشگاه یاسوج است و سابقه اجرا داشت. خلاصه ما هم از خدا خواسته، گفتیم که به او بگویید که برنامه را اجرا کند!
سه روز بود بهش می گفتم:« امین جان! بشین این کلیپ برنامه همسر شهید رضایی نژاد رو درست کن!» انقدر پشت گوش انداخته بود تا وقتی که یک ساعت بیشتر به برنامه نمانده! شده بود مثل برج زهر مار! کوچکترین حرفی او رو که تو اتحادیه مقام استاد بزرگی در ساخت کلیپ دارد را از کوره بیرون می برد! حتی به من هم که تو ذوق هنری کمی تا قسمتی ابری قبول داشت تشری زد! اگر کلیپ ازش نمی خواستم شاید مثل دیوار ساکت نمی شدم و حتما او را مورد تفقد ملوکانه! خود قرار می دادم.
یک ساعتی به آغاز رسمی برنامه مانده بود. هنوز برنامه قبلی که میزگردی دانشجویی بود تمام نشده بود. به شدت خوابم می آمد. انتهای سالن آمدم و در غرفه خبرنامه دانشجویان دراز کشیدم. پلک هایم سنگین شده بود. چرتی زدم. نمی دانم چقدر می شد که چرت می زدم که با صدای دست حضار بیدار شدم. ابتدا تصور کردم که آرمیتا با مادرش آمده اند ولی بعد فهمیدم هنوز برنامه قبلی تمام نشده و تشویق حضار برای آن برنامه است. انگشتانم را داخل موهایم بردم و سرم را چنگ زدم. انگار یکسال بود که خوابیده بودم. منگ بودم و ژولیده. روی پایم ایستادم که دیدم دم در غرفه خبرنامه دانشجویان شلوغ است که ناگهان چشمم به کودکی افتاد. آرمیتا بود! آرمیتای رضایی نژاد. نمی دانستم چه کاری باید بکنم. شانه ام را که این روز ها به خاطر جنگلی که روی سرم روئیده همیشه همراهم است را برداشتم و سر سری چند حرکت اریب روی سرم انجام دادم! مثلا شانه کردم. بچه ها با همسر شهید رضایی نژاد مصاحبه می کردند و آرمیتا هم هم همانطور که تصور می کردم توی بغل علی بود. از تهران منتظر بود تا آرمیتا را ببیند. به طرف آرمیتا رفتم. گوشی موبایلم را در آوردم و عکسی که آرمیتا در حال نشان دادن نقاشی اش به آقا است را نشانش دادم. گفتم:« آرمیتا این کیه؟» عجب سوال احمقانه ای! خب معلوم است دیگر! گفت:«این آقا خامنه ایه! اومده بود خونمون. منم دارم بهش نقاشیم رو نشون می دم.» صدایم رو پائین میارم انگار که می خوام یه حرف خصوصی به آرمیتا بگم:« آرمیتا! آقا چیزی هم بهت داد؟» اول دستان کوچکش رو به نشانه نفی بالا می بره و با لحن دخترانه ای گفت: «نه!» ولی بلافاصله گفت:سکه!
آرمیتا بود که بین بچه ها دست به دست می گشت و با همه عکس یادگاری می انداخت. بیشتر از همه علی بود که پای ثابت عکس های یادگاری بود! محمد حسین پرتویان در رده دوم قرار داشت و جعفر هم در رده سوم قرار داشت! و تو باید می دیدی آنطرف سالن را که چه با حسرت نگاه می کردند خانم ها آرمیتا را که مگر این آقایان دست از سر آرمیتا بردارند و بفرستندش آنطرف تا کمی آنها فرزند شهید در بغل بگیرند و بوی شهید را استشمام کنند! ولی مگر آقایان حواسشان بود!
بچه ها در همین فاصله دفتر نقاشی و مداد رنگی بیست و چهار رنگی برای آرمیتا آوردند. آرمیتا همان جا بساطش را پهن کرد و مشغول کشیدن نقاشی شد. چقدر به نقاشی علاقه داشت!
مجری برنامه بالا رفت و با صدای خراش خورده وجا افتاده ای دکلمه ای خواند و بعد از خانم پیرانی همسر شهید رضایی نژاد دعوت کرد تا روی سن بیاید! و تو می دیدی که یک نفر بدو از ته سالن به طرف پشت سن رفت درحالی که لب تاپی دستش بود! یک نفر نبود به این امین بگوید که عزیز دلم خب زودتر کلیپ رو درست می کردی که الان اینجوری به جای کلیپ، لب تاپ را نیاری پشت سن!
کلیپ پخش شد! وای! مگر کسی نبود به او بگوید که همسر و فرزند شهید هم این کلیپ را می بینند! آرمیتا هنوز پائین بود! با مداد رنگی و دفتر نقاشی که بچه ها برایش خریده بودند مشغول نقاشی بود و دنیایش چقدر رنگی بود! خانمی که آرمیتا را نگه می داشت سعی می کرد که حواس آرمیتا را پرت کند! مداد هایش را به او نشان داد! صدایش را خوب نمی شنیدم ولی فکر کنم که می گفت: آرمیتا نقاشیت چقدر قشنگه! اصلا مگر مهم است که او چه می گوید؟ مهم این است که آرمیتا هیج جوره حواسش پرت نمی شد! تلاش خانمی که مواظب آرمیتا بود وقتی رنگ باخت که تصویر داریوش رضایی نژاد در کلیپ پخش شد! آرمیتا دیگر نقاشی نمی کرد! ابتدای کلیپ، تصویر و صدای کودک بود که خنده می کرد. همین کافیست که تمامی بچه های زمین اسباب بازی و مداد رنگی شان را کنار بگذارند و بنشینند پای فیلم! مضاف کن شما تصاویر شخصی آرمیتا با پدرش را! کسی را ندیدم که گریه نکند! بچه ها برای آرمیتا خوب خواهری وبرادری کردند! گفتم الان است که دیگر کسی نتواند آرمیتا را کنترل کند! البته همه تصوراتم وقتی رنگ باخت که فیلم حضور رهبر معظم انقلاب در منزل شهید رضایی نژاد پخش شد! آرمیتا انگار تصویر آشنائی دیده باشد با ذوق و شوق برای خانم همراهش تعریف کرد! برق ها که روشن شد آرمیتا مشغول نقاشی خودش شد. مداد سبزش را برداشت!
مجری خواست تا آرمیتا هم روی سن بیاید. مثل اینکه خانم پیرانی راضی نبود آرمیتا روی سن بیاید. ولی چون دیگر مجری دعوت کرده بود راضی شد که آرمیتا هم بیاید. این نکته را از آنجا متوجه شدم که خانم پیرانی گفت: جلسه را از رسمیت انداختید! آرمیتا را از جلوی سن فرستادند بالا. سریع برگشت گفت: دفتر نقاشی و مداد رنگیم رو بدید! مداد رنگی و دفتر نقاشی اش را فرستادند بالا! آرمیتا هم مشغول نقاشی شد! مداد نارنجی را برداشت! مادرش هم پوشه آبی رنگش را باز کرد!
خانم پیرانی شروع به خواندن متنی که آماده کرده بود کرد! داریوشش را صدا زد! زیاد حواسم به صحبت های خانم پیرانی نبود. آرمیتا را زیر نظر داشتم. کودک تیزهوشی بود! دکور روی سن را وراندازی کرد و روی عکس پدرش که در سمت چپ سن بود خیره شد! شنیده بودم که خیلی حساس است اگر عکس پدرش کنار عکس بقیه شهدای علمی نباشد! خدا رو شکر آبرو داری کردیم! مداد زردش را برداشت! چند باری هم که به حرف های خانم پیرانی گوش می کردم، باز بیشتر حرکات آرمیتا را زیر نظر داشتم! یک چیز خیلی برایم جالب بود! خانم پیرانی بیشتر به جای اینکه از خودش و داریوش رضایی نژاد بگوید، از داریوش و اهدافش حرف می زد. چقدر زود این زن تکلیفش را فهمید! تکلیف زینبی! برایم جالب بود که همسر شهید وقتی می خواست شوهر دانشمندش را معرفی کند گفت:« شهید داریوش رضایی نژاد چون سایر همرزمانش نخبه ای بی ادعا با شرح علمی افتخار آمیز است.» همرزم! یعنی تو می خواهی بگویی که همسر شهید برای اینکه متنش زیباتر شود می گوید همرزم یا به این گزاره اعتقاد دارد؟ رهبرش که اعتقاد دارد! « دانشجویان عزیز از شما تقاضا دارم که در راه ایجاد تغییر و حرکت به سوی پیشرفت علم و تکنولوژی ، در هر کجا که هستید، گام بردارید.» پس اگر می خواهی شهید شوی باید داریوش شوی!
« ... اما در همین عمر کوتاه و پرثمر به گونه ای درخشید که کوردلان تاب وجود نازنین وی را نداشتند، و در نهایت قصاوت و جلوی چشمان دختر خردسالش وی را با شلیک شش گلوله در عصر روز یک مرداد نود به شهادت رساندند.» آرمیتا مداد سیاهش را برداشت!
« ... از جامعه ی علمی ایران خواستارم که در راه آرمانهای این شهیدان، گام های استوار علمی بردارند. انتظار من از جامعه علمی کشور این است که اهداف و آرمان های این شهیدان را ادامه دهند و همه با هم در راه ایرانی آزاد و مستقل در همه ی زمینه های علمی گام برداریم.» آرمیتا مداد سرخش را برداشت!
«... من ایمان دارم که روشنی روزی بر تاریکی چیره خواهد شد و دنیای بی نور و تاریک دشمنان این مرز و بوم که برای رسیدن به اهداف پلیدشان از هر شیوه ی غیر انسانی استفاده می کنند و به قولی هدف وسیله شان را توجیه می کند، تا جایی که به کودک چهار و نیم ساله ای که عاشقانه پدرش را دوست دارد نیز رحم ننموده و در مقابل دیدگان معصومش پدر را به جرم توانایی علمی و دانشش به گلوله می بندند، روزی مجبور خواهد بود با طلوع خورشید عدالت و حقانیت به زانو نشسته و کنار رود.» آرمیتا مداد آبی رنگش را برداشت!
مجری با لحنی اتو کشیده و با پرستیژ خاصی و مثل اینکه نطق پیش از دستور صحن علنی مجلس را بخواهی بخوانی رو به آرمیتا گفت:
-آرمیتا خانم! الان که در بین دانشجویان هستید چه حسی دارید؟
آرمیتا بر عکس مجری با لحن کودکانه خودش گفت: «حس دارم که بابام الان پیشمه!» بعضی ها نفهمیدند و خندیدند!
مجری باز هم در قالب نطق پیش از دستور سوال بعدی را پرسید: «خب چه صحبتی با دانشجویان دارید؟»
«دوست دارم بگم که بابام شهید شده!» دست مادرش درد نکند! خوب به آرمیتا یاد داده که چطور زینبی باشد و شهادت پدرش را فریاد بزند و به آن افتخار کند!
مادرش انگار با آرمیتا درسش را تمرین می کند!« آرمیتا برا چی بابا رو شهید کردند؟» آرمیتا با لحن دخترانه اش گفت « واسه اینکه آدم خوبی بود» همه فهمیدند و گریه کردند!
«اسرائیل کشور آدم بدهاست!» این را وقتی گفت که مجری ازش پرسید که چه کسی پدرت را کشت؟ آرمیتا به مادرش یا به عبارت بهتر به شهادت پدرش درس پس می داد! چقدر زود آرمیتا با مفهوم مسئولیت پذیری گریبانگیر شد! مسئولیت خون پدرش!
مجری از آرمیتا که حالا به خاطر قد کوچکش ایستاده می خواهد نقاشی اش را به حضار نشان دهد. ولی آرمیتا می گوید که هنوز نقاشی اش کامل نشده، مثل وقتی که آقا خانه شان بود. آری آرمیتا هنوز دنیای رنگی اش را تمام نکرده. یک رنگ را هنوز از مداد رنگی بیست و چهار رنگی اش برنداشته! شاید رنگ کبود باشد برای آسمانش. تیره اش را که رو سیاهی قاتلان پدرش را رنگ بزند. یا ارغوانی را تا رنگ بزند بازی های کودکانه دختری با پدرش را! شاید هم صورتی را! نقاشی اش یک فرشته بود در آسمان! خودش را کشیده بود. پیش پدرش می رفت.
خسته کرده بودند آرمیتا را! با لحن بچه گانه اش گفت:«من که خسته میشم وایستم!» بچه است دیگر. بچه هر چقدر هم تیز و باهوش باشد باز بچه است! اصلا بچه اگر بچه گی نکند بچه نیست! پس من نمی دانم چرا از بچه کاری می خواهند که آدم بزرگ ها هم در آن لنگ می زنند! من نمی توانم اینجا از نحوه شهادت داریوش رضایی نژاد بنویسم، آنوقت آرمیتا دوباره نحوه شهادت پدرش را بازگو کرد! یا ما خیلی ظالمیم یا آرمیتا زود بزرگ شده! یا شاید هم هردو! حتی تعریف کردن داستان شهادت پدرش هم کودکانه بود! تصور می کرد که بادکنک ترکیده است زمانی که گلوله سینه پدرش را نشانه رفته است!
مادرش می گفت:«کلیپ و تعریف کردن حادثه ای که برای آرمیتا در مقابل آن چیزی که در مقابل آرمیتا اتفاق افتاد چیزی نیست! تا مدت ها من و آرمیتا برای هم این حادثه را مرور می کردیم که نکند کسی دوباره سراغ ما بیاید و تیر اندازی کند!» چه کشیده این مادر در این مدت!
آرمیتا می خواهد شعری بخواند:«A'B'C'D…». خنده حضار بلند می شود و بعد دستشان با آرمیتا همراهی می کند! مجری آرمیتا می خواهد که شعری هم به زبان فارسی شعری بخواند.« حلزون اومده باز... می زند بوسه بر آب... شاید او می بیند عکس خود در آب...!»
آرمیتا خرس سفید پشمالویش را از دست علی گرفت خرسی که به او هدیه داده بودند. وقتی که پائین آمد، طرفش رفتم و گفتم:«آرمیتا! اسم خرست را چی میذاری؟» فوری گفت:« لی لی کوچولو!». و باز هم آرمیتا را به طرف انتهای سالن بردند. اینبار خانم ها طلبکارانه به طرف آقایان آمدند و آرمیتا را با خود بردند! لحظه ای بعد آرمیتا کوچولو در سیاهی چادر خانم ها گم شد.
سلام آرمیتا! سلام آرمیتا رضایی نژاد پنج ساله! سلام دختر شهید!
شنیدم تازگی ها میهمان عزیزی داشته ای. آقا آمده بوده دیدن شما. شنیده ام برایش نقاشی کشیده ای. برایش پری دریایی کشیده ای. کلی در مورد پری دریاییت برای آقا شیرین زبانی کرده ای. شنیدم از مهمانت پذیرایی کرده ای. برایش بادام زمینی برده ای. شنیدم به آقا گفته ای اسراییلی ها پدرت راشهید کرده اند. گفته ای "اسراییل جزیره ی آدم بدهاست. آدم خوبا رو شهیدشون می کنن" و در ادامه برای اسراییلی ها پیغام فرستاده ای که " اول دستگیرشون می کنیم بعد میندازیمشون جهنم". شنیده ام آخر سر هم آقا خواسته یکی از نقاشی هایت را داشته باشد و تو هم یکی را هدیه داده ای به آقا.
دختر خوب، خوب بلد بودی دل کس را ببری که دل همه ی ما را برده است. خوب بلد بودی برای کشوری که دویست تا کلاهک هسته ای دارد خط و نشان بکشی. خوب بلد بودی به عالم و آدم بگویی برای فهمیدن اینکه اسراییل جزیره ی آدم بدهاست پنج سال سن هم کافیست. لازم نیست آدم حتما متخصص و کارشناس باشد تا بفهمد کار آدم بدها شهید کردن آدم خوب هاست.
باورکن آرمیتاجان بعضی ها جزیره ی آدم بدها را با آدم خوب ها بدجوری اشتباه گرفته اند. الحمدلله که فعلا پنج ساله ای و کاری به کار دنیای سیاست های هنری و هنرهای سیاسی نداری. وگرنه اگر می شنیدی از 16 فوریه یکی از فیلم های ایرانی که کلی جایزه داخلی و خارجی را درو کرده است قرار است در سینماهای اسراییل نمایش داده شود و پوستر فیلم را هم به زبان عبری می دیدی از خودت کلی سوال می پرسیدی که این ماجرا یک شایعه رسانه ای است یا یک خبر تاسف آور؟ تهیه کننده و کارگردان این فیلم در این ماجرا چه نقشی دارند؟ اصلا برای کسی این موضوع مهم هست یا نه؟
آرمیتاجان اگر از من بپرسی آن نقاشی که از پری دریایی کشیدی صد شرف دارد به بعضی فیلم های عزیزان هنرمند!
به نقل از وبلاگ از چشم من
پی نوشت: مثل این که این نوشته به برخی از هموطنان با اصلیت عبریمان (!!!) برخورده و با تشویق های رکیک خود ما را به ادامه عشق به سید علی امیدوارتر کردن...
سلام دوستان عزیز
در این مطلب ضمن معرفی چند سایت معتبر آموزش فتوشاپ که حاوی خودآموزها و ویدئوهای آموزشی بسیاری برای آموزش فتوشاپ می باشند چند تصویر که حاصل جادوی فتوشاپ هستند را تقدیم حضورتان می کنم.
http://psd.tutsplus.com/category/tutorials/
برای مشاهده عکس ها در اندازه واقعی اندکی روی آنها مکث نمایید و برای ذخیره آنها بر رویشان کلیک کنید.
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
برای مشاهده عکس ها در اندازه واقعی اندکی روی آنها مکث نمایید و برای ذخیره آنها بر رویشان کلیک کنید.
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
قلعه تاریخی تخت سلیمان بازمانده از دوره ساسانیان با بخشهای مختلفی همچون آتشکده آذر گشسب به عنوان یکی از مهمترین آتشکده های دوره ساسانی، آتشکده شاهی و جنگ آوران، ایوان خسرو، معبد آناهیتا، آتشگاههای کوچک و دروازه ها و دیوارهای مستحکمش از بناهای مهم تاریخی جهان به شمار میرود.
مجموعه باستانی تخت سلیمان قبل از اسلام به عنوان بزرگترین مرکز آموزشی، مذهبی، اجتماعی و عبادتگاه ایرانیان به شمار میرفت اما در سال 624 میلادی و در حمله هراکلیوس، امپراطور رومیان به ایران تخریب شد.
بکارگیری سنگهای تراشدار و آجرهای بزرگ در ساخت این بنای تاریخی و واقع شدن دریاچه عجیب و همیشه جوشانی به عمق 112 متر در وسط این مجموعه جلوه زیبا و خاصی به این مکان تاریخی بخشیده است.
درجه حرارت آب این دریاچه در تابستان و زمستان یکسان و در حدود 21 درجه است و همین موضوع ثابت می کند که آب آن از سفرهای زیر زمینی در عمق بسیار زیاد تامین میشود.
این مکان تاریخی در زمان ایلخانیان و در دوره حکمرانی آقاخان در قرن هفتم هجری به عنوان تفرجگاه تابستانی مورد استفاده قرار گرفت.
این حکمران مغول با احداث بناهای مختلفی همچون سالن شورا، ایوان شرقی و ساختمانهای 8 و 12 ضلعی یکبار دیگر جان تازهای به مجموعه تاریخی تخت سلیمان تکاب بخشید.
آثار بناهای دورههای اشکانیان و ساسانی و ایلخانان مغول در این محل یافت شدهاست. مهمترین آثار بجا مانده آن آتشکده و تالارهای دوره ساسانی است. برخی آثار ساسانی دیگر نیز در کوه بلقیس و زندان سلیمان در نزدیکی تخت سلیمان ساخته شدهاست. کاوشگاه باستانی شیز از سوی یونسکو به عنوان میراث جهانی شناخته شدهاست و طرحهای بزرگی برای بازسازی و کاوش در آن در دست اجرا است.
برای مشاهده عکس ها در اندازه واقعی اندکی روی آنها مکث نمایید و برای ذخیره آنها بر رویشان کلیک کنید.
|
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
|
|
|
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
تخت سلیمان | |
---|---|
![]() |
|
اطلاعات اثر | |
کشور |
![]() |
نوع | فرهنگی |
معیار ثبت | i, ii, iii, iv, vi |
شمارهٔ ثبت | ۱۰۷۷ |
منطقه | آسیا |
تاریخچه | |
تاریخچهٔ ثبت | ۲۰۰۳ (طی نشست بیستوهفتم) |
اطلاعات ثبت ملی | |
شماره ثبت ملی | ۳۰۸ |
تاریخ ثبت ملی | ۲۹ آذر ۱۳۱۶ |
دیرینگی | دوره اشکانیان |
* نام اظهارشده در فهرست میراث جهانی یونسکو † منطقهٔ بر پایهٔ دستهبندی یونسکو |